- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
خيزيد و خُم آريد ، خماريد و خمـاريـد وز بــام فـلـك بــاده ي گـلرنگ ببـاريد گولم مزنيد اين همه با هوش مضاعف انگــور مــرا دزد نبــرده است، بياريد تا پير درخـــتــان دمد از مقبـره ي ما ما را وسط بـــــاغ كــرامــات بكـاريد از گريـــه نگيريـــد مرا تا دم محـشـر اسفنــج مرا تا دم آخـــر بــفــشــاريــد دركشف وكرامات همين است تفـاوت ما كـفــش نداريم و شما مرد ســواريد خــاكيم،نه در دست شما بلكــه كف پا ما را نـكــنـد بر سر سجـــاده شـماريد كِي راه كُنَد گم جَرَياني كه فهيـم است با خاطر آسوده به اشــكـــم بـسـپـاريـد نقاشي اين مــرز جــنـون بوم ندارد بد مــســتــي ما مــوقع معلوم نــدارد ما جمله كمانيــــم چه بسيار تويــي تو زآن شمس شعاييم چو پرگار تويي تو در محضر تو جز تو نديديم كـسي را ديــدار تويي يــار تويي غار تويي تو هرجا خبر آمد كه سري رفت ز تو رفت در معركه ها تيــغ جگـر دار تويي تو درپيش و پس لشگر تو جز توكسي نيست اين حمزه تجلي است، علمدار تويي تو گويند كه تــكــــرار نباشد به تجـــلي زهـــرا تويي و حيـــــدر كرار تويي تو نسبت به كسي دادن اين سايه روا نيست خورشيد تويي، ســايه و ديوار تويي تو حــيـدر نفسي تـــازه كند تا تو بجنگي در غــزوۀ حق تيغ جگر دارد تويي تو تو جلوۀ تامي و تمام است حضورت پنهان شده اوصاف تو از شدّت نورت در بحــر نمــك، زار زدن كــار ندارد دل جز رخ خـوب تو نـمـكــزار ندارد تو كعــبۀ ما باش كه از خشت ملوليم ((آئيــنه ي ما روي به ديــوار ندارد)) دستور بده خلقْ عــلــــي را بپــرستـند بهر تو كه رو كـردن حق كــار ندارد دربستر قتل توعلي خفت و عيان كرد اين خانه جز او خـفـتـه ي بيدار ندارد بردار از اين شانه ي ما بار گران را اين نخــل بدن غير هــوس بــار ندارد بر شانۀ خود ره بده حـيــدر بزند پاي اين كعبه جز او مــرد تــبــردار ندارد با چــشـم اشارت بگو حيدر امير است توحيـــد به افــعــال كه گــفـتار ندارد چوپان سرشب به كه خوابد ، تو كجايي شب نيمه شد و نيمه سحر گشت،نيايي؟ فوّاره ي معناست جمالي كه تو داري غــدّارۀ جانهاست جلالي كه تو داري بگـــذار كه جبريل ببالد به دو بــالش جبريل وبال است به بالي كه تو داري انديشه ي نــــازك كه نوشتند تويي تو بكر است همه فكر و خيالي كه تو داري گويند كه رنــــگي نَبُوَد رويِ سياهي خورشيد بُــوَد ظِلِّ بــلالي كه تو داري دور تو گليم است و كليم است زبانت لو رفت خداوند ز حــالي كه تو داري بگشا يقــه تا سينـــــه ي الله بـبــوسـم حايل شده پيراهن و شالي كه تو داري بت سوختي و بت زدي وبت شدي امروز درمانده ام از امر محالي كه توداري اين دشت پُر از گردن آهوي تماشاست تنهــا سر ابــروي هــلالي كه تو داري بنشين و بزن در سر فرصت سر مارا باز است چو زلف تو مجالي كه تو داري در غار،تورا يار مگو، بلكه چو بار است گوسالۀ قـوم است وبالي كه تو داري عيد است بيا پهن نما سوري و ساتي از معني توحيد و صفات و صلواتي
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
طي می كـنـيـم سمت مـلاقات جـاده را شــايد كسي سوار كند اين پيـــاده را وقتش رسيده است كه با گـريه ريختن جـبـران كـنـيد تـوبۀ از دست داده را تكريم ديگری است همـيـن امتــناع ها پس شكــر مي كنيم عطاي نــداده را مــا در ركــوع نـافـلـه با آبــرو تـريـم اصلاً نـخــواستــيـم تن ايــسـتـاده را خُــدّام آستـــانْ همــيــشـــه جلــوتـرنـد يا رب نگير خدمت اين خـانـواده را مكه شرافـتش به حضـور محـمد است پس قـصد مي كنيم فقط مكـه زاده را گر بی علي بناست كه اين راه طي شود مگـذار پس مقــابـل مـا راه جـاده را ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم مـا بـي عــلـي كــنار پـيـمـبـر نميرويم خوان كريم خالي و بي نــان نمي شود فقــر گــدا حريف كـريـمـان نمي شود گـويي نمی برد ز عـنــايت سعــادتــي آنكه اسيـر زلف پـريــشـان نمي شود اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما مبعث بـدون شــاه خـراسان نمي شود از بركت دعاي رسول است هيــچ جا در دوستـي فـاطــمه ايـران نمي شود مبعث نتيجه اي ز كرامات حيدر است هر آنكه بي ولاست مسلمان نمي شود يـكـبـار يـا نـبــي و دگـر بار يا عــلـی يا مصطفي بدون علي جان نمي شود چون شرح زندگاني مولاست خواندني ورنه كسي كه پيـرو قـرآن نمي شود جبريل علي، وحي علي و زبان عليست قرآن بخوان رسول، كه قرآن همان عليست مبهوت مانده است تماشاي خـويش را روح بلـند و جلـوۀ والاي خـويش را سوگـنـد مـیـخـوريم همه تَرك مي كنيم بردارد از بهشت اگر پاي خويش را اصلاً همان زمان چهـل سال پـيش هم اثـبـات كرده بود بـلـنداي خـويش را آنكس امـام ماست كه در ليـلـة المـبيت وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را او مـانـدني نبـــود اگر پُر نـکرده بـود با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را يا فاطـمه وَ يا كه عـلي جلــوه مي كـند وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است از ما مگير تاب و تب شور و شين را حُبِ عـلـي همان شـرف نـشـأتين را از ما مگـير شوق سفـرهای تا نجــف مكه، مــدينـه، سـامره و كـاظمين را با حُـبّ خانـــوادۀ تـو سـال هـاي سـال بــخـشــيـده انـد آبــروي عــالميـن را ما نـذر كرده ايم كه بيـرون بــيـاوريم از زيـر دِين، اين جگـر زيـر دين را ما قـصد كـرده ايم به يــاري فــاطــمه نـائل شويم كــرب و بـلاي حسين را بـوسـه مـزن كـنـار تـمــناي دخــتـرت زير گلـوي كوچك اين نـور عـين را واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود وقتي رسيده بود كه حـنجـر بريده بود
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
تا شــعــاع مـهـرت عالــمــتــاب شد مــهــربــانی از خــجـــالت آب شــد این زمین دیگر کــویر تـشـنه نیست زنــده شــد، آبــاد شــد، شــاداب شد فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بـو هر غــلامــی با تو بود اربــاب شـد تو هــمـــانـی که بــــلال مسجــدت گــل عــرق هایش گــلاب نــاب شد هر که با تو با عـــلــی راضی نشد وصل بــر دریـــا نشد مــرداب شـد از زلال چــشمــــه های وحـــی تو تشنه ای همــچــون علی سیراب شد این عـــلــــی که مست پیغمبر شده بــا دعــــــای مــصــطفی حیدر شده
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
نوبت درست لحظۀ آخـر به ما رسید انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد آدم سـکــوت کرد قـیـامت فرا رسید کشتی شکستگان و رسولان نا امیـد در انتظار معـجــــزه بـودند تا رسید از دشت ها تلاوت باران شروع شد از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید تاریخ ایستاد جهان مکث کرد و بعد فــواره ای بلند شـد و تا خــدا رسیـد پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد عطر تنش به دورترین روستا رسید
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست با آن شكست، قامت لات و عزا شكست آمد به گوش ختم رسـولان نـدا بخــوان مُهر سكوت لعـل بشر زان نــدا شكست با خواندن نخــوانده الـفبا طلسم جهـــل در سرزمين ركن و مقام عصا شكست آدم به باغ خـــلـــد خــدا را سپاس گفت تا سدّ ظلم و فـــقــر به ام القـرا شكست نوح نبى به ساحل رحمت رسيد و خورد طوفان به پاس حرمت خيرالورا شكست بر تخت گل نشست در آتش خليـل حق تا خــتـــم الانـبيا گل لبخـنــد را شكست عيسى مسـيــح مُهر نبــوّت به او سپرد زيرا كه نيست دين ورا تا جـزا شكست آمد برون ز غـــــار حـرا ميــر كائنات آن سان كه جــام خـندۀ باد صبا شكست در خانه رفت و ديد خديـجه كه مىدهد از بوى خويش مُشك غزال ختا شكست بر دور خويش كهنه گليمى گرفت و خفت آمد ندا كه داد به خــوابش نــدا شكست يا «ايّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت بايد كه سدّ درد ز هــر بيـنــوا شكـست قانون مرگ زنده به گوران به گـوركن كز مرگ دختران نرسد بر بقــا شكست آمـــاده بهـــر گفتن تكــبــيــر كـن بلال چون مىدهد به معركه خصم دغا شكست اينك به خلــق دعــوت خود آشكــار كن هرگز نمیخورد به جهان دين ما شكست برخيز و بت شكن كه على دستيار توست كز بت نمىخورد على مرتضى شكست طعن ابى لهب نكــــنــد رنجه خـاطرت كو مىخورد ز آيه «تبّت يـدا» شكست « ژوليده» گفت از اثـر وحى ذات حق آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
باور كنــيــم رجعت سرخ ستـاره را مــيــعــاد دسـتـبـرد شگفتى دوبـاره را بــاور كنيم رويش سـبــز جـوانـه را ابهـــام مــردخـيــز غـبــار كـرانــه را باوركنيم ملك خدا را كه سرمد است باور كنيم سكّه به نام محمــد(ص) است آفت نبود و موت نبـود و نفس نبــود او بود و بود او جز او هيچ كس نبود « قال الست ربكم » ى را بلا زدنـد فــالــى زدنــد و قرعه تكوين ما زدند سالار «كنت كنز» در آيينه نطفه راند برقى جـهــيـد و خرمن آدم نشانه ماند ويـــرانه گرد خانه زنجير او شـديم ز افلاكيــــان خـلـيــفــه تقدير او شديم گرديد چرخ وخاك فلك كو به كونشست آدم رهيد و نوح به جودي فرو نشست ايـــوبها به سفره كرمان كَــرَم شدند يعقوبها به حوصله پــامــال غـم شدند موسى بسى ز نيل حوادث امان گرفت تا همچو نيل دامن فرعـونيان گــرفت بسيار بت شكست كه از سيم كرده بود تهمت به بت زدند، براهـيم كرده بود از رشكِ لطف، جان ملايك ملول ماند هيهات برزمانه كه انسان جهول ماند راوي! به شب،حجاب نكويي،حجاب قـُبح راوي! به صبح، صبح شكافنده، صبحِ صبح راوي! به فتح، فتح نمايان به آسمان راوي! به تين و زيت و به افسانه زمان راوي! بخوان به خواندن احمد دراعتلا بر بام آسمان،شب معني، شب «حرا» شبها شبند و قدر،شب عاشفانههاست عالم فسانه،عشق فسانهي فسانههاست راوي! بخوان كه رستم افسانه ميرسد جوهر فــروش همت مردانه ميرسد راوي! بخوان كه افسر سيارگان مَه است راوي! بخوان كه مهدي موعود در ره است باور كنـيــم رجعت ســــرخ ستاره را ميعاد دستــــبرد شگــفـتي دوباره را باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است باور كنيم سكه به نام محمد(ص) است خونـيــن به راه دادرسي ايـسـتــادهايم چون لاله داغــدار كسى ايـسـتــادهايم اى دوست! اى عزيزمجاهد!رفيق راه مقداد روز! مالك ِ شب! ميـثم پگــاه! اى در صفا به همت مــردانه استــوار اى مرد مرد! مرد خدا! مرد روزگار مرغى چنين بلازده جان درقفس نداد حقا كه داد عشق تو دادي و كس نداد رفتى كه بازگردي و تا ما خبر شديم اى پيـشـتــاز قــافـله! بيهمسفر شديم گيتى به اهل عشق، به دستان،چه ميكند حالى به ما شقاوتِ پـستان چه ميكند با ما چه ميكنند به رندى در آشيــان اين نابكار خانه به دوشان، حراميان اى دوست! اى عزيز! رهايى مباركت از همرهان خسته جــدايــي مباركت اين جا خوش است ضجه زنجيريان هنوز مردم كـُش است دشنه تقديريان هنوز اين جا هنوز عرصه گير و كشاکش است اين جا هنوز خواب اسارت مشوش است اين جا جهان شب است،ولى بيكرانه نيست فــــرداى روشنايي ره بيبهانه نيست شبها شبند و قدر، شب عـاشقانههاست عالم فسانه، عشق فسانـۀ فسانههاست
: امتیاز
|